سخني بر نشست مصادره مفاخير و مشاهير ايران پيش و پس از اسلام

سخني بر نشست مصادره مفاخير و مشاهير ايران پيش و پس از اسلام

          درآمد: دیرگاهی است که چشم به راه تدويني شایسته و بایسته بر شاهکار ماندگار مشاهير و مفاخير  ایستاده‌ایم که شاید دستی از غیب برون آید و کاری بکند. هر ساله در گوشه و كنار اقصي نقاط حوزه تمدني ايران پيش و پس از اسلام داعيه مفاخر و مشاهيري به گوش مي رسد كه از حيث قصور برفته در معرفي آنان از سوي ما «سرهای همگان بر زانوی غم فرو مي آيد »، با آنچه از اندیشه فرازمند بزرگان علم و ادب و هنر در دوران مختلف به جا مانده و با کندوکاوهای کتابخانه‌ای و میدانی حاصل‌شده، بارها و بارها بر ساختار رازآلود و بی‌همتای این آثار ازلی و ابدی به طور همه‌جانبه اندیشیده و به نتایجی رسیده‌ایم، به هنگام  برگزاري نشست هايي بر مصادره مشاهير به اين واقعيت رسيدم كه اين گونه فغان از غفلت برفته در اين زمينه كه از آن سخن خواهم گفت بگويم :

«… ناچارم در اینجا با هزاران افسوس تصریح کنم که به‌رغم وجود دهها گروه ايران شناس و اسلام شناس در دانشگاه‌های ايران و کشورهاي حوزه تمدن خراسان بزرگ، در بسیاری از مباحث و ادوار ، مشاهيرتاریخی ایران پیش و پس از اسلام، سرزمین‌های اسلامی یا سرزمین‌هایی که یک وقت در قلمرو اسلام و ایران بوده‌اند، با وجود متخصصيني زبردست، ابداً حتی یک مأخذ واحد در سطح بین‌المللی از خود به ميراث نگذاشتند! و نداريم ! موجب تعجب است که فرهنگ و تمدن ايران پیش و پس از اسلام، در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، امّا منبعي شاخص در هیچ یک از مباحثی چون: مشاهير و ادبا و علماي ايران پیش و پس از اسلام، در حوزه تمدني مصر، شمال آفریقا، شبه‌جزیره عربی، شبه‌قاره هند، حتی ماوراءالنهر و شمال دریای کاسپین و آسیای صغیر نداریم، تا چه رسد به اسپانیای اسلامی، یا دوران استیلای مسلمانان بر جنوب فرانسه و سیسیل و پالِرمُو و کِرت و بسیاری نقاط دیگر…»‏

این حدیث غم‌انگیز و دردآور، وحشتناک و بدون تعارف شرم‌آلود را همه ما می‌دانيم؛ امّا سخن را به آن علت، سرآغاز این شرح جانسوز قرار دادم که مبحث مصادره مشاهير و نوادير یادشده، از سوی بنده اظهارنظری فردی بدون کندوکاو گسترده و همه‌جانبه و جامع و مانع تلقی نشود. این یادآوری زنگ خطری است از جانب كشوري که زبده‌ترین نخبگان علمی را در حوزة دانشنامه‌نویسی در اختیار دارد و از وسیعترین ارتباطات با مراکز علمی و دانشگاهی در ایران و جهان برخوردار است. از ناصرخسرو قبادیانی تا حاج سیاح محلاتی، تعداد دانشوران و پژوهشگران ایرانی به چند تن نمی‌رسند که با اندیشه مصلحت و منافع آتی جامعه ایرانی، رنج راه و خطر جانی و مالی و طبیعی را برای انجام مهم شناخت حوزه‌های جغرافیایی و تاریخی سرزمین‌هایی که منافع مشترک با ملت ایران داشته یا خواهند داشت، روی به راه نهاده باشند و اثری درخور همانند سیاحان متفکر غربی مهیا ساخته باشند تا آیندگان را دستمایه و راهنمایی در جهت شناسایی سرزمین، مردم، اعتقاد، آداب، رسوم و… تمامی پنجره‌هایی باشد که می‌شود دستی به بازویی رسانید، یا دستی را گرفت، یا از چند و چون نقش گذشته و آینده خبردار شد. ‏

گاهی در سفر به کشورهای همسایه که زمانی قلمرو ایران بزرگ بوده‌اند، با چنان بیگانگی و بی‌خبری در حوزه‌های مختلف منطقه‌ای مواجه می‌شویم که برای فرهنگ امروز ایران، تعبیری بهتر از ماهی آکواریوم نمی‌توان یافت! در حالی که ایران و ایرانی به سبب ثروت و معرفت و زیبایی و پیشینه و هنر و ادبیات و عرفان و… برای اقصی نقاط جهان و جهانیان شناخته شده ‌است و در هر گوشه از دانشگاه‌های بزرگ و کوچک کشورهای دور و نزدیک، مؤسسات و انجمن‌ها و گروه‌های علمی و دانشگاهی در مطالب و موضوعات مختلف و متنوع مربوط به ایران، به طور مستمر فعالیت دارند؛ امّا هنوز ما پس از بيست و يك سال از تاسيس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي كه متولي امر معرفي مشاهير و مفاخر تمدن ايران پیش و پس از اسلام است، تازه با چشماني خمارآلود صاحب داعيه مفاخير و مشاهير شده‌ایم که آن هم به اجماع عقلا : «نیاز به نقادی دارد!» یعنی برگزاری نشست‌هایی به تعداد مفاخير و مشاهير در جاي جاي نواحي كه نام آنان در سرآغاز سخن به ميان آمد .

تقي احمدي منش -  كارشناس فرهنگي

                                                                                             اداره كل فرهنگي آسيا و اقيانوسيه

                                                                                                شامگاه چهارشنبه 19/آبان / 1395

 

 

« عِشق» از منظر عُرفايي چون مولوی

تقديم به پيشگاه حق

« عِشق» از منظر عُرفايي چون مولوی

پيشگفتار

 در ادبيات جهان، «عِشق» را انواعي است كه ما را صواب آن نيست كه در اين انواع سخن رانيم . آنچه در اين ميان اهل ذوق را به سخن از «عشق» وا مي دارد ؛ «عشقي» است كه ناخودآگاه ، ضمير پاك آدمي ، وي را به سخن از آن فرا مي خواند . «عشقي» كه صلحاي و عرفان الهي از آن سخن گفته وگويند . از اين رو ، عشق» دامنه‌اش خیلی فراخ و مفهوم آجيده و آژنده اي دارد . آدمي باید از همه چیزدست شويد تا به همه چیز نائل آيد . در واقع تمام علايق خودپسندی ، خودبینی،خویشتن خواهی و خوش خواري هاي زندگی را وا نهد ، برای رسیدن به یک برآيند و غايت سترگ که از راه عشق به دست می‌آید. سراپای زندگی عُرفايي[1] چونان : سعدی ، حافظ ، سنایی، عطار، مولوی، پيچيده به عشق است؛ یعنی تنها نجات را از این طریق می‌داند. سیر تاریخ آدمي را به جایی رسانده که باید پاكباز باشد تا بتواند مستولي شود.

عشق چه مي تند و مقصد در آن كجا شود ؟ آدمي به كدام جايي رسد ؟ آدمي به آنجايي نائل آيدکه آن عوايق که بر سر راهش بوده و حيات را آنقدر نارسا و ناخوش کرده، برداشته شود. این است که رو می گذارد به وادی خاصی که قابل درك است، ولی به معنای واقعی به دست‌ آوردني نیست؛ یعنی هر چه بیشتر از نفوذ و استيلاء تن، کاستن و بر توانايي روح افزودن.

حيات بشر، مورد قبول آدمي چون مولانا نیست، همان‌گونه که مورد رضاي عرفان ایران نیست. این بیان عرفانی است که مولوی دنباله‌دار و یکی از آخرین پیام‌گزاران آن است، تا برسد به صورت رقیق‌ترش به سعدی و حافظ؛ ولی بعد از سنائی و عطار، در شعر بيرق به دست مولانا می‌افتد. یعنی هرچه بیشتر به بند كشيدن اميال، خواهش هاي جسم و به امید دست‌یافت به زندگی برتر ستوار.

اما این ستوار چه چیز است؟‌ من گمان نمی‌کنم که منظور از این هميشگي‌بودن، از منظر عرفان و مولوی تنها این باشد که از این جهان که رخت بر بستيد ، به فردوس و مينو حيات خوش نشيني می‌رسید، بلکه آنچه استنتاج می‌شود، نوعی پیوستگی به کل، به منبع هستی، به منبع نیرو و به خداست که در همین هستی به ‌دست آید. این، مورد آرزو است. انتظارگرفتن پاداش در جهان دیگر و دست‌یافت به آن لذایذ و آن آرامش ابدی، منظور اصلی نیست. این اندیشه‌ای است که مولوی از آن روي گردان است، یعنی احساس بده‌ بستان کردن، انتظار اجر و پاداش داشتن؛ یعنی اینکه یک زندگی قابل قبول و همراه با ثواب در این دنیا داشته باشید، برای اینکه در آن دنیا اجرش را بگیرید.

اینها مورد نظر عرفان ایران یا مولانا نیست. آنها چیز فراختري در دایره کل هستی مدّ نظرشان است. آنها این زندگی کوتاه ،گذر توأم با کشمکش، تنگ‌نظری، حسد، بیماری، هجر و نفاق را نمی‌پالند، بلکه می‌خواهند که جسم توأم با جان و از جنس جان شود، در بالاترین درجه‌اش؛ همه چیز فراخ و بی‌كران گردد. این یک تعبیر معنوی و روحانی از آن بوده است، ولی اگر به کُنه سرشت انسان برویم، یک تعبیر خاکی هم در پشتش نهفته است و آن اینکه اجتماع بشری یک سامان فرهنگي به خود بگیرد؛ این همه نزاع و ستم تحت عنوان تفرقه‌های مذهبی، ملی، زبانی و نژادی در آن نباشد. این چیزی است که دکتر محمدعلی اسلامي ندوشن ، در «چهار سخنگوی وجدان ایران» بر محور سخنگوی یگانگی انسان‌ها از ابیات مختلف و متعدد و مکرر مثنوی مولوي استنتاج می‌كند كه در ذيل مي خوانيم .



[1] . مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، حافظ ، بایزید بسطامی، شیخ ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، بابا طاهر همدانی، شیخ احمد جام (ژنده پیل)،  ابوحامد محمد غزالی طوسی، خواجه عبدالله انصاری، سنایی، شهاب الدین یحیی سهروردی "شیخ اشراق"، شیخ عطار نیشابوری، شمس تبریزی، شیخ نجم الدین رازی، شیخ محمود شبستری، نور الدین عبدالرحمن جامی و ... .

 http://www.tebyan.net/

ادامه نوشته

فرهنگ، معنا، هویت، زندگی

فرهنگ، معنا، هویت، زندگی

  1. لباس

 تعریف لباس و ما به ازای بیرونی آن را همه‌مان می‌دانیم؛ امّا چه چیزی را فرهنگ می‌خوانیم و این مفهوم چه متعلقاتی دارد؟ زبان، هنر، موسیقی، ادبیات، سنن، آداب و الگوهای رفتاری را جزئی از فرهنگ می‌دانند و من هر آنچه را که بر ساحت اندیشگانی آدمی در جامعه موثر است فرهنگ می‌گویم؛ لباسی که می‌پوشیم، غذایی که می‌خوریم، سخنی که به زبان می‌آوریم، نظامی که مناسبات خانوادگی‌مان را بر اساس آن شکل می‌دهیم. آنچه معنای فرهنگ را به همه‌ی این‌ها می‌دهد نقش‌آفرینی آن‌ها در ساحت تفکر و عمل آدمی است. رابطة این مفاهیم و فرهنگ نیز رابطه‌ای دوسویه و رفت‌وآمدی است؛ بدین‌گونه که از سویی مردم فرهنگ را می‌سازند و از سوی دیگر، فرهنگ مردم، آنان را می‌سازد و شکل می‌دهد. نحوه‌ی پوشش آدمی، مثالی از این دست است که با توجه به فرهنگ هر مردمی ساخته و پرداخته می‌شود و خود این موضوع بر فرهنگ آنان اثر می‌گذارد؛ یعنی فرهنگ با تولید این آثار، خود را تولید و بازتولید می‌کند و به حیات خود در جامعه ادامه می‌دهد. امّا غذایی که می‌خوریم و لباسی که می‌پوشیم چگونه به فرهنگ پیوند می‌خورد؟ به عبارت دیگر، نقطه‌ای که این‌ها از ابزارها و وسایلی عادی به پدیداری حامل معنا بدل می‌شوند، کجاست؟ و در نهایت، معنای یاد شده چگونه تغییر می‌یابد یا احیاناً از دست می‌رود؟

بخشنامه‌ای برای فرهنگ

در سفر به استان ها ، و نمايندگي هاي فرهنگي خارج از كشور آدمي با صحنه هاي فرهنگي مواجه مي شود که  در تعمق درمي يابد كه اين برايندهاي فرهنگي منبعث از بخشنامة ممنوعیت استفاده از لباس‌های اقوام برای دختران و پسراني است كه در اين سال ها از سوي مسؤولين فرهنگي براي مدارس صادر شده است و حتي آن را افتخار دوران خدمتشان برمی‌شمرند. این موضوع آدمي را بدان وادارمي دارد بار دیگر بر این لباس نظر بیفکند تا بدون پیش‌داوری ببیند چه‌چیز باعث می‌شود لباس‌های زشت و بی‌روح و کثیف مدارس تهران ـ که در خودِ تهران هم دختران و پسران به هزارحیله و ظرافت مانند نمایش گوش‌ها و سرو‌ته کردن مقنعه و... خود را از قید آن رها می‌کنند ـ بر لباس اقوام رجحان پيدا مي كند؟

لباس اقوامي چیست؟

لباس اقوامي ـ اعم از كوینك، چابیت، بالاق، بوریك، توپبی، باش‌آتار و «سرداری»، «گل ونی»، "تره" ، "ساوه" ،«کلنجه» ، «کمر چین» ، «شال و ستره»، «شاوال» ، «جلیقه» ، «جومه» یا «کراس»،«کلاه نمدی» و «گیوه» ،«کپک» یا «فرجی» «غوغا» ،«کپک» «چوخه و رانک»، «شال»، «سورانی»، «دستار» « فرنجی»، «پوزوانه» و «کلاه»،«کراس»، «کوا»، «سوخمه»، «کوله بال»، «سلطه»، «شال» و «سروین» عرقچین، روسری کلاغه ای، شال و چارقد، چالما – شاماخی(سربند)، چپی(روسری)، آلاچارشاب(چادر رنگی)، اوربند(روبند) و چادرا(چادر) کوینک (پیراهنی بلند با یقه گرد)، دُن (نوعی پیراهن)، تومان (دامن بلند)، شلته یا دیزلیک (دامن کوتاه)، جلیقا(جلیقه)، یل (نوعی کت با پارچه مخمل و ترمه)، خود(کت معمولی)، جان کوینک(شامل تمام البسه کاموایی که روی پیراهن به تن می‌کنند) و ترکوینکی (زیرپوش) جوراب، گالش(کفش بدون پاشنه)، چاروق، قوندارا(نوعی کفش چرمی)، قیرمیزی باشماق(پاپوشی همچون دمپایی) و تک گون(کفش جشن و عروسی)  بورک یا پاپاخ روباشاکا، آرخالق – ستیره – پنجه (نوعی لباس همچون کت)، دُن یا اویما دُن، پالتون(پالتو)، گیمه، کورک(پوستین)، اووماشال(نوعی کت شلوار) لب چین یا دولاما(نوعی چکمه مخصوص چاروادارها)، تک گون، گلاسه باشماخ، چاروق و چوست .... ـ لباسی است چندلایه، متشکل از قسمت‌های مختلف، با تزیینات متفاوت و رنگ‌رنگ. در ادامه از نمونه اي از اين جلوه هاي فرهنگي سخن به ميان مي آورم : در گذشته دختران با حوصلة بسیار روسري يا مقنعه خويش را با سوزن‌دوزی و آویختن سکه‌های خاص، پولک و غیره برای خود تزیین می‌کردند. در نگاه اول، تقریباً بیش از این، از لباس اقوام نمی‌توان چیزی فهمید. با قدری جست‌و‌جو متوجه مي شويم پیوندهایی میان لباس شان و فرهنگ آنان، و نیز طبیعت منطقه برقرار است. این نقطه‌ای است که لباس را به معنای مورد بحث ما پیوند می‌دهد. لباس آنها با تار و پودی از نخ ابریشم بافته شده و به تأسی از رنگ‌آمیزی طبیعت آن منطقه بسیار پرنقش و نگار و رنگ‌رنگ است و به فراخور فرهنگ ـ که معنای هستی و آدمی را می‌نمایاند ـ سراسر پوشیده و همراه با نشانه‌هایی است که لازم است ظهور و بروز یابد. مثلاً لباس دختران و زنان متفاوت است؛ زنان به نشانة تأهل «آلادنگی» زیر روسری یا چارقد خود می‌نهند.

خرد جمعی این جماعت لباسشان را طوری سامان داده که «نمایشی» از رنگ‌ها و تزیینات در پوشش بروز یابد. نمایش ِخود ـ که گویی جزئی از نیازهای طبیعی آدمی است ـ این‌گونه در پیوند با معانی دیگری که همه در فضایی به نام فرهنگ گرد آمده‌اند)، به پدید آمدن چیزی به نام لباس منجر می‌شود و جزئی از آن‌گونة زندگی است. در این گونة زندگی، برای زیباتر شدن، جامه‌های رنگ‌رنگ و چینش پولک‌ها طراحی شده است و دیگر نیازی به برهنگی یا رسم خطوط راهنمای اندام‌های ویژه احساس نمی‌شود.

این‌گونه است که از این جزءجزء زندگی ـ که لباس مثالی از آن بود ـ نظامی فراهم می‌آید که آدمیان درون آن متولد می‌شوند، رشد می‌کنند، جهان را به نظاره می‌نشینند، آن را از منظر فرهنگ خود فهم می‌کنند و در برابر آن کنش‌هایشان را شکل می‌دهند. این‌جاست که معنای آن مدعای پیشین ما، که فرهنگ در جایی خارج از این ظرایف زندگی وجود ندارد، رخ ‌می‌نماید. بنابراین، اگر ما طرز پوشش، غذا خوردن، آداب سوگ و شادی، اسطوره‌ها، لالایی‌ها، ادبیات و زبان قومی را در محاق ببریم، آدمیت آدمی را نادیده انگاشته‌ایم و آفرینشی را که به مدد هزاران سال تلاش جمعی بشر ظهور یافته است، به هیچ گرفته ایم. اما آیا تغییرات فرهنگی و تغییر شیوة پوشش و خوراک و سوگ و خوشی آنها را از معنا تهی می‌کند؟ اگر آدمی به تغییر و تطبیق با روزگار خویش زنده است، پس چگونه این تغییرات می‌تواند آنها را از معنای خویش تهی کرده و نظام فرهنگی جامعه را به‌هم بریزد؟ به نظر می‌رسد پاسخ این سؤال را باید در مناسبات دنیای جدید و نسبت ما با امر مدرن جست.

چرا و چگونه معنا از دست می‌رود؟

از نیچه تا هیدگر، از فوکو تا بودریار، از لکان تا بارت، از داستایوفسکی تا هاکسلی و بسیاری کسان دیگر از بی‌معنایی مدرن سخن گفته‌اند. بسیاری آن را حاصل طرح مهندسی عالم توسط آدمی می‌دانند (مانند همان کاری که آن مدیر فرهنگی با لباس اقوامي در مدارس می‌کند)؛ و برخی نیز آن را ناشی از افتادن پردة افسون از هستی تلقی می‌کنند. امّا – خاصه در این نوشتار کوتاه - این شرح را نهایت، صورت کجا توان بست؟! مراد من در اینجا، نه پاسخ به چرایی این ماجرا، بلکه تنها توجه به حاصل کار است؛ تهی شدن زندگی از معنا! اتفاقی که موجب شده است زندگی‌مان دچار بی‌سامانی شود. در حقیقت عاجز از سامان دادن ملغمه‌ای شده‌ایم که ساخته‌ایم. ملغمه‌ای که از سویی با رد و طرد سنت‌های گذشته ـ که حاصل خرد جمعی و فهم ما از مذهب، تاریخ، طبیعت، انسان و... است ـ ساخته شده و از سوی دیگر با قبول تکنولوژی و اقتضائات دنیای جدید، بدون توجه به بسترها و نتایج آن، همراه شده و درآمیخته است. اما ربط این‌همه، به لباس قوم ها و مخالفت با آنها چیست؟

قدمی به عقب برگردیم: اگر این لباس معنایی دارد، چرا باید کسی در کرسی مدیریت فرهنگ این کشور تلاش کند تا آن را به ذائقة خود تغییر دهد؟ در حقیقت پاسخ این سؤال را باید در معانی ذهنی‌مان بجوییم؛ این‌که چه معنایی به این لباس می‌دهیم که موجب می‌شود در برابر آن از در دشمنی درآییم؟ حال با یادآوری بی‌معنایی روزگار ما، و نسبتی که با فرهنگ و روزگار مدرن برقرار کرده‌ایم، می‌توان به این سؤال پاسخ گفت. در روزگاری که فرهنگ ما رنگ کهنگی به خود گرفته است و این خانه، که روزگاری جلایی داشته و امروز زنگار نخوت بر آن نشسته، و می‌کوشیم تا با به عاریه گرفتن زیبایی‌ها و اجزای مفید دنیاهای گونه‌گون خانه‌ای جدید برای زیستن بنا کنیم، دیگر معنای پدیده‌ها برای ما قابل درک نیست یا شاید هم آن را تعمداً نادیده انگاشته‌ایم. یعنی ما غافلیم که هر رفتاری سببی دارد، از ریشه‌ای برخاسته است و لاجرم به تناسب آن میوه‌ای می‌دهد؛ گویی فرهنگ را ماشینی در نظر گرفته‌ایم که هرگاه بخواهیم می‌توانیم پیچ و مهره‌اش را تعویض کنیم و کارایی آن را به فراخور هدف مورد نظر تغییر دهیم. امروز فرهنگ ما فرهنگی چندپاره و چندتکه که در آن هر چیزی از جایی آمده است. در حقیقت ما بی‌معنایی پدیده‌ها و بی‌هویتی خودمان را باور کرده‌ایم و در پی میوه‌ها به دنبال ریشه‌ای نیستیم و در پدیده‌ها بستر فرهنگی آن را نمی‌بینیم. قبایی را که به قامت هرزگان!!(اجانب/ بیگانگان/ یا...) آن سوی دنیا دوخته شده است، به راحتی می‌توان در مزون‌های تهران تهیه کرد و از سویی حجاب شرعی صدر اسلام را نیز می‌توان بر سر زنان این جامعه دید؛ بدون این‌که این هر دو برایمان ناساز باشد و لااقل در یکی احساس بیگانگی کنیم. با وجود چنین پس‌زمینة ذهنی‌ای، در پوشش دختر ان و پسران اقوام تنها چیزی که می‌شود دید، آن لباس‌های رنگارنگ است که با محیط آموزشی ناسازگار است و هنگام تدریس ذهن کودکان را آشفته می‌کند.

  1. ادبيات و هنر

 

اگر سیاست دیواری می شود میان مردمی که زمانی در جغرافیایی مشترک با فرهنگی سرشار از شعر و موسیقی زندگی می کردند اکنون نیز همان هنر بارانی می شود برای شستن تعصبات و تفاوت ها . امروز هنرصادقانه از دلبستگی خود به آبادي هاي پارس زبان و مردمانش می گوید پس ناممکن نیست، هنر مرهمی باشد بر زخم های که نه مردم بلکه سیاست و مصلحت ها بر پیکر فرهنگ مشترک خراسان بزرگ برجای گذاشت.
حضور هنرمندانی از کشورهای مختلف دنیا در پایتختی که زمانی نه چندان دور عروس خاورمیانه بود و اکنون ویرانه هایش گواه سال های سخت بمب ها و کینه ها را می دهد، امیدی است که در میان خبرهای تلخ از هنر بگوییم و دوستی.

حال آبادي هاي پارس زبان تجربه تلخی سیاست های را دارد که ده ها جنگ و درد را بر این سرزمین ها تحمیل کرده است و امّا همچنان مردمانش با تصویر کشیدن لحظه های زندگی برای ماندگار شدن، به دنبال بارقه های امیدی می گردند در همبستگی جهان با هنر افغاني ، عراقي ، تركي .

جاي جاي اين آبادي ها در پي برگزاري دوره جشنواره ها، برنامه هاي هنري و فرهنگي و ادبي، مدعويني از اقصي نقاط عالم را از امریکا، ایرلند، هند، ایتالیا و هند در آغوش خويش گرد مي آورد. افزون بر اين، کارگردان و بازیگران معروف ایران را بیش از همه در چشم و نظر عالميان فرا مي خواند . هرچند في مثل نام افغانستان، عراق ، سوريه و تركيه جنگ و آواردگی را به اذهان مردم جهان می آورد امّا برگزاری چنین جشنواره های، تصویری دیگر از کشوری را نشان می دهد که زمانی مهد شاعران و هنرمندانی بزرگ  چون سنايي غزنوي بوده است.

حال که امید و لبخند را این چنین تجربه می کنیم باید به دنبال تداوم آن باشیم و فضایی را برای بیشمار هنرمندان کشور فراهیم کنیم که در بی تفاوتی مقامات مسؤول بار سفر بسته و در کشورهای اروپایی و آسیایی فعالیت هنری خود را دنبال می کنند در حالی جای خالی آنان در فضای هنری کشور احساس می شود.

از سوی دیگر سفر هنرمندان سرشناس به حوزه فرهنگي خراسان قديم همچنان که برای فضای هنری و فرهنگی کشور از ارزش بالای برخوردار است باید تسهیلاتی برای چنین سفرهای از سوی مقامات کشور صورت گیرد.

اگر تسهیلاتی که در اختیار تاجران خارجی و داخلی که به سهولت قرار می گیرد در بخش فرهنگی نیز انجام شود دیگر شاهد برخورد نادرست مقامات مسؤول در ویزا دادن  به هنرمندان کشور ها نخواهیم بود.

برگزاری جشنواره های چون فیلم که به دنبال تصویری از مردم و سرزمین عقبه ايران فرهنگي است و از امید به روزی می گوید که مردم در آشتی با هنر، گذشته پرشکوه را باری دیگر زنده کنند. فرهنگی که دلبستگی می آورد. با وجود اين ، عده‌ای خود را به خواب زده‌اند و نمی‌خواهند باور کنند آنچه که نظام فرهنگي را می‌تواند مورد مخاطره قرار دهد آسیب‌های فرهنگي  است . جای سؤال است که چرا عده‌ای برای برگزاری یک کنسرت فریاد وا اسفا سر می‌دهند امّا برای آسیب‌های فرهنگي که بعضاً به مرز بحران رسیده است واکنشی نشان نمی‌دهند.آمارها درخصوص آسیب‌های فرهنگي بسیار نگران کننده است و متاسفانه عده‌ای خود را به خواب زده‌اند و نمی‌خواهند باور کنند آنچه که نظام فرهنگي را می‌تواند مورد مخاطره قرار دهد همین آسیب‌های فرهنگي است. باید با جدّیت و با همکاری همه نهادهای دست اندرکار به آسیب‌های فرهنگي و برنامه ریزی برای کاهش آنها و به سامان رساندن چالش‌های فرهنگي پرداخت .