رستگاري ايراني از هجمه هاي هولناك زمانه، بازخواني شاهنامه فردوسي است

جهان  جمله فروغ روي حق دان     حق اندر وي ز پيدايي است پنهان (شيخ محمود شبستري )

 تورا دانش و دين رهاند درست              در رستگاري ببايدت جُست

چوخواهي كه يابي زِ هر بد رها              سر اندر نياري به دام بلا

بُوي در دو گِيتي ز بَد رستگار               نكو كار گردي بَرِ كِردگار(حكيم ابوالقاسم فردوسي)

حال ، گر نيك نگريم در مي يابيم كه فردوسی هدف غائي اش از آفرينش شاهنامه صرفاً سرايش شعر ، اسطوره نبوده است . او پشت شعر و اسطوره، یک ملّت را دوباره احيا می‌كند . در پندار او، اسطوره‌ها نبودند که شکل گرفتند، بلکه ما بودیم که جان می‌گرفتیم. به همین دلیل، شاهنامه آبگينه ماست.

ما برای رويت خويش به شاهنامه نیازمنديم،همان‌طور که به آبگينه نیازمنديم . ما برای درك هویت فرهنگی‌مان به آبگينه شاهنامه نیازمنديم. به بیان رسا، ما با واژه هاي فردوسی دوباره روییدن گرفتیم، رشد کردیم و زاییده شدیم. ما برای این‌که هویت ملّی و اجتماعی‌مان را بازشناسیم، باید مدام به دیوان حافظ، گلستان سعدی و بویژه شاهنامه فردوسی بازآئيم .

ما باید فردوسی را آن‌ گونه که خودش بخواسته ، بازخوانی کنیم. فردوسی در عین حال که تاریخ ما را نگاشته، اسطوره‌ها و افسانه‌های ما را نیز باز آفريده است . تاریخ و روایت‌های یک قوم، مهم‌ترین عنصر هویتی آن قوم است و حافظه‌ی جمعی یک قوم بهترین شکل هویت و علت همبستگی آن است. فردوسی ملّتی را که هویتش به زوال بود و برای همیشه آن را از دست رفته می‌ديد، هوشمندانه نجات داد و با یادآوری روایت‌هایش، آن را باز آفريد.

شاهنامه فردوسی ندا در سر مي افكند ، مرا  صرفاً تاریخی، اسطوره‌ای یا ادبی مخوانید . مرا يك اثر ادبي تركيبي در اندرون خويش بيابيد .آنگاه مرا ترکیبی بخوانید . خواندن شاهنامه دشوار است، چون ما در جهان فعلی عادت به آن هستيم كه همه‌چیز را جزیی، موردی و تخصصی بنگريم . با روش و منش خوانش‌های جدید ونقدهای نو نمی‌توان آن‌طور که باید فردوسی را شناخت. کسی که می‌خواهد فردوسی را بشناسد، باید خودش حکیم باشد تا بتواند حکیم ابوالقاسم فردوسی را بشناسد. صرفاً، اگر بخواهد با یک جنبه تاریخی، ادبی، اسطوره‌ای یا جامعه‌شناسانه این موضوع را واكاوي کند، در بخش‌هایی به سهو می‌رود و بخش‌هایی را به هم تعمیم می‌دهد.

شاهنامه فردوسی فغان سر مي دهد كه «تو من را دروغ و فسانه مدان» پس بباید آن را با خود بررسی کنیم و به رمزهایش پی ببریم . هرچند برخی روایت‌های من تاریخی و برخی اسطوره‌ای است که با رمز همراه است. اسطوره‌ای که به معنای دروغ نیست، بلکه به روایت نمادین مورد توجه واقع شده است. فردوسی سهل و ممتنع است، هم می‌توان عبارت‌های استفاده ‌شده در کتابش را به راحتی درک کرد و هم این‌که بسیار دشوار است، چون در دل همه‌ی آن‌ها رمزی خوابیده است، ظاهری ساده و باطنی عمیق دارند.

همودر لابه لاي سطورخويش اذعان بداشته كه، «سخن هرچه گویم همه گفته‌اند / بر باغ دانش همه رفته‌اند». او خودش به وجود روابط بینا متنی روایت‌هایش آگاه و آشناست. فردوسی واقعاً هر آنچه را که پيش از او گفته شده بود، جمع کرد و بياراست و با ترکیبی تازه سخن پيشينيان خويش باز بيافريد که این موضوع مهمی است. هیچ شاعر دیگری نمی‌تواند در بازسازی و احیای هویت ما، جای فردوسی را بگیرد. در واقع شاهنامه، نامه همه‌ی نامه‌هاست. شعر «فریدون فرخ فرشته نبود / ز مشگ و ز عنبر سرشته نبود / به داد و دهش یافت آن نیکویی / تو داد و دهش کن فریدون تویی» .اهميّت هنر خالق اثر به واقع در شخصیت‌ها نمادین وی هست که ما خود را بشناسیم. ما می‌توانیم فریدون، ضحاک، کیکاووس، افراسیاب یا رستم باشیم. صحبت‌هایی که فردوسی نقل کرده، برای این است که خودمان را بشناسیم و ببینیم کدام‌یک از شخصیت‌های فراوان شاهنامه هستیم و با شناخت شاهنامه به شناخت خودمان برسیم. اينجاست که در مي يابيم كه فردوسی تا چه اندازه عمیق تخم سخن بيافكنده است.اين در حالي است كه وي می‌گوید، همه‌ی این حرف‌ها زده شده و من می‌خواهم آن‌ها را باز ترکیب و بازنویسی کنم. از طرف دیگری می‌گوید، فکر نکنید حرف‌هایی که من می‌زنم دروغ است و اگر این‌طور فکر می‌کنید به‌دنبال راز و رمز آن بگردید. او خطاب به مخاطب حرف می‌زند و می‌گوید «فریدون تویی» یعنی تو می‌توانی فریدون یا دیگری باشی. پس همه‌ی ما استعداد ضحاک، فریدون یا رستم شدن را داریم و مستعد یکی از شخصیت‌های شکل‌گرفته شاهنامه باشيم. در اين راه اصلحترين نسج و نهج  شناخت فردوسی، شناخت خدای او است، بهترین شناخت هر انسانی، تصویر آن انسان از خداست. هر شاعری به شکلی به نام نامه‌ی خود را شروع می‌کند. برای مثال سعدی با عنوان «به نام خداوند جان‌آفرین» به نام نامه‌اش را شروع می‌کند و جان‌آفرین برایش مهم است، اما فردوسی می‌گوید «به نام خداوند جان و خرد». اگر شما این خدا را با خدای هومر و بسیاری از اسطوره‌شناسانی که در دنیا به تصویر کشیده شده‌اند، مقایسه کنید، متوجه عظمت فردوسی و خدایش می‌شوید.

سعدی بسان دگر انديشه وران هم از فردوسی بسیار الهام گرفته است . از اين رو ، همه‌ی شاعران معاصر به‌گونه‌ای از فردوسی الهام گرفته‌اند. زمانی که شما به خارج از حوزه تمدّنی ایران می‌روید، تازه متوّجه می‌شوید خدای فردوسی نسبت به خدای هومر، پاک و منزه است. بازتولید هویت ایرانی همراه با خردورزی و معنویت ایرانی - اسلامی نزد فردوسی صورت گرفته است. بنابراین اگر فردوسی نبود ما هم نبودیم، همان‌طور که بدون فردوسی، مصر دیگر مصر نیست، مصری که هویت مستقل داشت، چون فردوسی نداشت، هویت سابق خود را از دست داد . ديگر بلاد نيز چون سوریه، عراق، تونس و مراکش به‌دلیل نداشتن فردی مانند فردوسی، هویت خود را از دست دادند. در غیر این صورت، به زبان خودشان سخن می‌گفتند و فرهنگ خودشان را داشتند که مغایرتی هم با اسلام نداشت. به‌خاطر وجود فردوسی، تمام شرق جهان اسلام هویت خود را حفظ کرد. مسلمان پاکستانی، زبان پاکستانی دارد و از عربستانی‌ها هم خیلی مسلمان‌تر است،‌ مسلمان افغانستانی زبان خودش را دارد و از مسلمان قطری هم خیلی مسلمان‌تر است. به‌خاطر وجود فردوسی، تنها «ما»ی ایرانی تعریف نشد، بلکه «ما»ی تمام کشورهای اسلامی شرقی تعریف شد.

به باور فردوسی ، ما می‌توانیم مسلمان باشیم و زبان و هویت ملی خود را هم حفظ کنیم، حتی ترک‌ها و مردم شبه قاره هند هم مدیون فردوسی اند . اگر امروز می‌توانند به زبان خودشان سخن بگویند مدیون فردوسی اند، در غیر این صورت چون در شمال آفریقا فردوسی نفوذ پیدا نکرد، همه فکر کردند مسلمان شدن یعنی عرب شدن. فردوسی الگویی داد که می‌توان مسلمان بود و هویت خود را هم حفظ کرد. عظمت فردوسی در اینجاست که فراتر از جامعه ایران در یک گستره‌ی بسیار بزرگ توانست یک مدل خاصی را ارائه دهد و این مدل جواب داد. بنابراین اگر فردوسی نبود، ما نبودیم و خودمان و جامعه‌ی‌مان را نمی‌شناختیم.

لذا، با کشته شدن سهراب ، ما متوجه شدیم که تا چه اندازه به جوان‌های ‌مان ظلم می‌کنیم و چه جامعه سهراب‌کشی داریم. فردوسی به ما یاد داد که باید پدرها از فرزندان‌شان مراقبت کنند، چون ناخودآگاه فرزندان‌شان را ذبح می‌کنند و اجازه بروز و شکوفایی به آن‌ها نمی‌دهند. ما از درس‌های فردوسی استفاده نکردیم. اگر از درس‌های او استفاده می‌کردیم، خودمان را خیلی بهتر می‌شناختیم و بهتر می‌توانستیم موفق باشیم. اگر فردوسی نبود و اسفندیار را در تخیل خودش خلق نمی‌کرد، ما دائم مجبور بودیم بگوییم «پاشنه آشیل» اما حالا می‌توانیم بگوییم «چشم اسفندیار».

اگر فردوسی نبود و ضحاک را در ذهن خود خلق نمی‌کرد، ما باید می‌گفتیم «عقده ادیپ» الان می‌توانیم بگوییم «عقده ضحاک» زیرا او هم پدرش را کشت و به جای او بر تخت نشست؛ اما ما متأسفانه از این‌ها استفاده نکردیم. غربی‌ها از اسطوره‌های‌شان برای خودشناسی خوب استفاده کردند. اگر فردوسی نبود و ایرج کشته نمی‌شد، ما از کجا متوجه می‌شدیم که حسد می‌تواند به برادرکشی منجر شود. فردوسی حرف‌های بسیاری برای گفتن داشت؛ اما ما به حرف‌های او خوب گوش نکردیم. بخش بزرگ همین مایی که داریم، به‌خاطر فردوسی است و فکر می‌کنیم باید دوباره فردوسی را بخوانیم تا دوباره خود را بشناسیم، نه این‌که به ظاهر داستان توجه کنیم و فقط مشغول زد و خورد روایت‌ها باشیم.

در پاسخ به این‌انديشه که تأثیر فردوسی روی زبان در افغانستان بیشتر از ایران بوده است بايد گفت: این روانیست؛ چون ایران پویاتر بوده، بیشتر در معرض گفت‌وگو بوده است و فردوسی نیامده که جامعه‌ی ما به قیمت حفظ زبانش، جامعه‌ی رشد نیافته‌ای شود. زبان فردوسی، زبان قبل از اسلام نبوده است، بلکه زبان خودش بوده که در آن، عربی و ترکی هم وجود دارد و این ایرادی ندارد. مهم این است که زبان در اختیار رشد انسان قرار گیرد. انسان بتواند با آن حرف‌هایش را بزند و نیازهایش را تعریف کند. از اين رو ، پندار اينكه ایرانی‌ها نسبت به کشورهای دیگر درباره‌ی فردوسی کم‌لطفی کرده‌اند،خلاف عقل و خرد ورزي است زیرا فردوسی رسیدن به زبان نیست، فردوسی می‌خواهد انسان رشد کند و استقلال داشته باشد، انسان ایرانی قوی باشد، اگر قرار باشد انسان، توسعه‌نیافته باشد، مثل افغانستان، آمریکایی‌ها به خاک آن‌ها وارد می‌شوند و هدف فردوسی این نبود. بنابراین هنوز هم ایرانی‌ها بهترین قوم فردوسی‌خوان هستند، چون فردوسی می‌خواهد پیام‌ها و معانی‌اش را برساند نه قالب کلامی‌اش را. بنابراين ، ما باید سعی کنیم به مفاهیم و مضامین روایت‌های شاهنامه برسیم که بخشی از آن، حفظ زبان است و بخش مهم‌تر آن به تکامل انسان مربوط می‌شود. فردوسی هنوز برای ما درباره‌ی خودمان حرف‌های تازه دارد. او می‌تواند عبارت‌ها بسیاری برای ما نسبت به خودمان نقل کند و امیدواريم ما بتوانیم از فردوسی به‌شکل عمیق‌تر استفاده کنیم، زیرا ما به شاهنامه و فردوسی نیاز داریم . پس،« معرفت منزلت ايراني خواندن اين آثار است . خوب، آثار را بخوانيم . هرچه بخوانيم كم است » .

 

مردم به اهل زمانه خود شبيه ترند تا به پدرانشان

"اَلناسُ بِزَمانِهُم اَشبَهُ بِآبائِهُم". اف،برمردمان زمانه ی که دروغ و ریا را نصیحت و خیر خواهی پنداشتند و حرامزادگی،سخن چینی را دلیری و شهامت نامیدند.تملق و زبان بازی را نهایت فضل و هنر انگاشتند. مردمی را می نگری که هر یک در لباس گناهکاران، امیری شده و هر عمله ای ،صاحب مسند گشته.هر ریاکاری،وزیری و از کثرت آشفتگی هر بدبختی،صاحب دیوان و نویسنده .هرانسان راحت طلبی،حسابرس دیوان و هربیهوده کاری و اسراف کاری،صاحب منصب.هر انسان شیطان صفتی،سرپرست دیوانی و هر احمق و فرومایه ای،بالانشین مجلس شده است. هر شاگرد کفشداری،صاحب حرمت و شکوه و هر پیشخدمتی ،دورباش به دست و هر خسیسی رئیس و هر حیله گری توانا و هر کس آویخته به کسی دانشمند و بزرگواری شده است. از آشفتگی زمانه، هر شتربانی به واسطه ی ثروت مال،انسان رعنا و جلیلی شده و هر بی کفایتی به یاری هرج و مرج ،گشاده حال و خوشبخت شده است . هر کار بی ارزشی را نتیجه لطافت طبع انگاشتند و ناسزا و حماقت را نتیجه ذوق بی ارزش خود می دانند . در چنین زمانه ای که قحط سالی جوانمردی است و بازار گمراهی و نادانی رونق گرفته است،نیکان رنجیده و خوار شده اند و اشرار توانمند شده اند و بر سر کار نشستند.انسان بخشنده ی فاضل،سوخته ی دام سختی هاست و انسان پست نادان،بهره مند از نعمت است.هر انسان آزادی،بی توشه است و هر انسان جوانمردی،مردود و رد شده است . انسان های نژاده و اصیل،بی نصیب هستند و انسان های با هنر به حساب نمی آیند. انسان های فهیم،اسیر کارهای سخت و مشکل شده اند و هر محققی،گرفتار حادثه ای شده است. هر عاقلی اسیر فرومایه ای گشته است و هر انسان کاملی ،مبتلا به بلایی شده است.انسان های عزیز و ارزشمند،به ناچار تابع انسان های فرومایه شده اند و انسان های با درک و شعور ،به دست انسان های فرومایه گرفتار شده اند. در چنین اوضاعی معلوم است که انسان های نژاده و اصیل برای کسب مدارج عالی و طلب درجات دور از دسترس تا چه اندازه می توانند تلاش کنند.البته، نیک خواهان در چنین زمانه ای پند می دهند ولی تنها کسانی پند می پذیرند که بخت نیک نیز در همنوا شدن با فرومایگان و گذر از گیت زمانه نصیبشان باشد. 

اركان فرهنگ ايراني

چيزي كه سبب جلا و درخشش فرهنگ ايران در قرون متمادي شده است ، بهره گيري از تعاليم اسلام و ارزش هاي فرهنگي ايران است ؛ زيرا باطن هر ايراني همواره ريشه در دو سرچشمه زايا دارد ؛ «دين»، «فرهنگ» و همين دو است كه او را پاينده و استوار مي دارد . فرهنگ به ياري ابزارها و عوامل گوناگون پديد مي آيد . نخستين ابزار پيدايش فرهنگ ، زبان است . زبان ، عامل انسجام و وحدت همه اقوام يك سرزمين است . زبان هر جامعه در هر دوره اي ، نماينده فكر و فرهنگ همان روزگار است . بهترين راه براي آشنايي با انديشه ها و باورهاي هر جامعه ، روي آوردن به زبان آن جامعه است و مقصود از زبان ، همه آثار نظم و نثري است كه آيينه فرهنگ و انديشه يك جامعه است ؛ به عبارت ديگر «زبان، بيان حال يك جامعه است».

وقتي شما به يك اثر زباني مانند شاهنامه ، گلستان و مثنوي مولوي رو مي كنيد، چهره انسان هاي آن جامعه و رفتار و منش اجتماعي اشخاص را پيش چشم خود داريد . اصولاً كليد شناخت هر ملّتي،زبان آن ملّت است.

راه خوشبختي و رستگاري هر ملّتي از وقع نهادن به زبان و آثار بر آمده بر آن حاصل مي شود . زبان و آثارش دريايي است كه كشتي زندگاني ما بر روي آن به سوي ساحل مقصود مي رود . اين دريا بزرگ هميشه در جزر و مد است . اگر امروز آرام باشد ، مسلماً فردا توفاني خواهد شد ؛ بنابراين وقتي آرام است ، فرصت را غنيمت بشماريد . بسا، اشخاص كه بر ارتقاء و رخشاني آن در نتيجه غفلت از گذر عمراستفاده نكردند و به افول زبان و آثارش دست يازيدند .